جلاد تقریباْ‍ فراموش شده افغان

1-Tamas 2-Resaneha 3-Khaterat 5-Qurbani 4-Ma 6-Home

روزنامه دی لیمبورخر، مؤرخ ۸ فبروری ۲۰۲۰م

ژورنالسیت محقق: کلایر فان دایک

مترجم: محمد صدیق مصدق

به گفته مقامات عدلی هالند یک افغان باشنده شهر کرکراده این کشور طی سالهای دهه هشتاد میلادی قوماندان زندان مخوف پلچرخی کابل بوده است. او در ماه فبروی امسال به اتهام جنایات جنگی به دادگاه احضار میشود. در اینجا داستان یکی از زندانیان سیاسی را مطالعه میکنید که این قوماندان را از روی تصویرش شناخته است. داستانی از شکنجه ها، لا درکی ها، اعدام ها و جنایتکارانی که از مجازات فرار میکنند!

غرب هالند، سال ۲۰۱۵م

سال ۲۰۱۵م است که به من راشد (اسم مستعار) از یک شماره نامعلوم تلیفونی می آید. در آن طرف خط یک عضو تیم جنایات بین المللی پولیس هالند است. از قرار معلوم آنها میدانند که من در زندان پلچرخی زندانی بوده ام. آنها سؤال میکنند که آیا حاضر هستم تا در آن مورد با ایشان صحبت کنم؟ من میخواهم سهمم را در تحقق عدالت ایفاء نمایم، حتی اگر حالا باشد و سی سال بعد. در دفتر پولیس از من سوال میکنند که آیا من در هنگام مدت حبسم کسی را به نام عبدالرزاق (ع) میشناختم؟ آنها شهادتم را ضبط میکنند و در عین حال مینویسند. آنها از من سؤال میکنند که چه میدانم، چه دیده ام و چه چیز های را تجربه کرده ام؟ در این جریان هیچ تصویری بمن نشان داده نمیشود. از جریان این صحبت دو ساعته چنان بر می آید که آنها از مدتی به اینسو در مورد نقش قوماندان اسبق زندان پلچرخی مشغول تحقیق میباشند.

غرب هالند، دسمبر ۲۰۱۹م

در ماه نوامبر رسانه ها از دستگیری یک قوماندان زندان، باشنده شهر کرکراده به اتهام جنایات جنگی در افغانستان  خبر دادند. بی درنگ من به عبدالرزاق میاندیشم. برای اولین بار میشنوم که او از سال ۲۰۰۱م  با نام جعلی در هالند زندگی میکند. اما پولیس در این باره اطلاعی نداده بود. این احتمال وجود داشت که ما با هم مقابل میشدیم. در گذشته نیز این اتفاق افتاده است که پناهندگان افغان با شکنجه گران خویش روبرو شده و آنها را شناسایی کرده اند.

در یک کافه قدیمی درغرب هالند راشد آنچه را به پولیس بیان کرده است به گزارشگر نیز بازگو میکند. او کلماتش را در قالب زبان هالندی فصیح با متانت و توأم با تفکر بیان میدارد. هر چند گاهی سکوت فضا را پر میکند. بعضاْ عینکش را از چشمانش بدور میکند تا اشک اش را خشک کند و عذر میطلبد. ما تقریباْ چهار ساعت با هم حرف میزنیم.

کابل، ۱۹۸۲م

هنوز اوایل صبح است که مامورین دستگاه استخبارات حکومت وقت (خاد) به خانه ما میریزند. در آن زمان من ۲۶ سال عمر داشتم و همسرم حامله بود. آنها دو برادر و دو خواهرم را نیز همزمان دستگیر کردند. ما سرگرم تهیه و پخش شب نامه ها و آمادگی دومین سالگرد قیام مردمی علیه تجاوز روسها به کشور بودیم. مرا جهت تحقیق به ریاست خاد میبرند. برای سه روز تمام مرا شکنجه مینمودند تا بدانند که من به کدام گروه متعلق هستم.

دستگیری راشد مطابق یک شیوه کاری منظم انجام میشود. مخالفین سیاسی بطور گروهی دستگیر و شکنجه میشدند. تحقیقات منابع مستقل متعدد** از دستگیری متهمان مقاومت مسلحانه در مقابل رژیم کمونیستی وقت و مخالفین مسالمت آمیز حکایت دارند. متهمین از ریاست های خاد جهت ادامه بازجویی به صدارت انتقال داده میشدند، جایی که متهمین بطور معیاری شکنجه میشدند. اکثراْ متهمین در سلول های انفرادی جابجا میشدند و بعد از پایان استنطاق به زندان مرکزی پلچرخی در حاشیه شهر کابل منتقل میشدند. دستگیری، استنطاق، شکنجه و دریافت مدارک جرمی از وظایف خاد بود. محکمه اختصاصی انقلابی با پذیرش یافته های خاد حکم صادر میکرد. این حکم در صورت اقرار اعدام میبود.

 کابل، ۱۹۷۸-۱۹۸۲م

بعد از کودتای ثور ۱۹۷۸م وزارتخانه های متعدد با کمبود کارمندان مواجه اند. مدت خدمت سربازی من نیز تقلیل یافت. چون من تحصیلاتم را در فاکولته حقوق تکمیل نموده بودم، مرا دروزارت عدلیه منحیث قاضی در امور ترافیک مقرر نمودند. بعد از اوقات کاری در مبارزه غیر مسلحانه در برابر رژیم فعال بودم. من در تماس با محصلین و رانندگان موتر های باربری تلاش مینمودم تا آنها را به مشارکت در صفوف مقاومت تشویق نمایم. در این کار دو خواهر و دو برادرم با من همکاری میکردند.

کابل، ۱۹۸۲م – مرکز تحقیقات صدارت

از ریاست خاد مرا به صدارت انتقال دادند، در جایی که در مجموع ۲۷ ماه را سپری کردم. تمام وقت استنطاق، هر روز و بار بار: چه میدانی، کی را میشناسی و چه میکردی؟ مرا در سلول انفرادی (کوته قفلی) می اندازند. فشار جسمی و روانی را تشدید میبخشند. آنها میگویند که کسانی را دستگیر کرده اند که حاضر اند در مورد من شهادت بدهند. آنها میگویند که با من با احترام برخورد میکنند، زیرا من قاضی بوده ام. هدف از اینهمه اینست تا مرا وادار بسارزند تا حرف بزنم. من باید ساعاتی متمادی در بیرون و در زیر برف ایستاده میشدم، با یک پیراهن و پطلونی که حین دستگیری ام به تن داشتم. آنها به سر و رویم با مشت و سیلی میکوبند. بالاخره مرا به بلاک اول پلچرخی منتقل میکنند، جایی که زندانیان سیاسی در بند اند.

مردم عامه بزرگترین زندان افغانستان را گشتارگاه مینامیدند. شهره شهر بخاطر شکنجه و قتل هزاران مخالف سیاسی رژیم. زندان پلچرخی که در حقیقت ظرفیت۵۰۰۰ زندانی را دارد، چند برابر این تعداد را در خود گنجانیده بود.در سال ۱۹۸۸م سازمان صلیب سرخ بین المللی اجازه یافت تا از این زندان بازدید نماید.ضرب و شتم با مشت و لگد، بیدار خوابی، ایستاده شدن درازمدت در فضای سرد یا گرم، آویزان کردن در دیوار یا سقف، کشیدن ناخن ها، ایستاده شدن در ظرف مملو از تیزاب تا حدی که جلد پا جدا میشد و دادن شوک برقی (متودی که توسط مامورین کا جی بی معمول گردید) از جمله انواع شکنجه بودند. این اعمال وحشتناک با جزيیات تذکر داده شده اند**. متهمین بدون حق استفاده از وکیل مدافع و امکان مراجعه به محکمه تمیز در زندان افگنده میشدند، زندانی در سلول های تنگ و کثیف، غذای خراب، دسترسی محدود به تشناب و حمام، عدم تماس با دنیای بیرون و چه بسا برای سالیان متمادی. اعتراف اکثراْ به اعدام منتج میشد، در حالیکه انکار به ادامه شکنجه می انجامید. اینکه به چه تعداد اعدام شده اند یا تحت شکنجه جان داده اند، شاید هیچگاه بطور دقیق تثبیت نگردد، اما شامل هزاران تن خواهد بود. در سال ۲۰۰۶م نظامیان ناتو در نزدیکی این زندان یک گور دستجمعی را کشف کردند که در آن در حدود ۲۰۰ جسد مدفون بودند. دولت افغانستان به این عقیده است که این اجساد تحت حکمرانی رژیم کمونیستی طی سال های ۱۹۷۸م-۱۹۸۶م  به شهادت رسیده اند.

کابل، ۱۹۸۲م – پلچرخی

من در منزل دوم بلاک اول در میان رفقای حفیظ اله امین، که با تجاوز نظامی روسها به افغانستان کشته شد، در یک سلول زندانی هستم. چپرکت دو منزله را با منشی حزب دموکراتیک خلق قسمت میکنم. شبها زندانیان در دهلیز گرد هم می آیند تا اخبار تلویزیون را ببینند. در آن موقع منحیث یگانه کسی که عضو آن باند نیست، در بین ۶۰ قاتل به سر میبرم. بالاخره بعد از گذشت سه ماه در بخش شرقی بلاک منتقل میشوم. در آنجا با یک عضو اصولگرای حزب اسلامی در یک سلول میباشم. برایم خوشآیند نبود، اما او مانند دیگران دستان آلوده نداشت. بعد از چند روز سه تن دیگر را به سلول ما می آورند. آنها به اعدام محکوم شده بودند. از پنجره کوچک سلول ما میتوانیم محوطه داخل زندان را ببینیم. بعد از چند روز موتر های مینی بس بدون کلکین و یا کلکین های پوشیده را میبینیم که داخل محوطه میگردند. ده، پانزده عراده از این مینی بس ها داخل محوطه شده و در قسمت چپ تعمیر دایروی و در فاصله تقریباْ ۱۵۰ متری تعمیر و دروازه دخولی آن می ایستند. ممکن نبود تا چیزی را نوشت، چون اجازه نداشتیم که قلم و کاغذ داشته باشیم. اما آن صحنه را هیچگاه نمیتوانم فراموش کنم. هم سلولی هایم میگویند که «امشب شب بدی در انتظار ماست». آنها میدانند که چه قرار است واقع شود. آنها غسل میکنند، لباس های پاک شان را می پوشند و نماز میخوانند. گویی آنها غسل میت را انجام میدهند. پاسبان اسم سه اعدامی را صدا میزند. در ادامه صدای فریاد به گوش میرسد، فریاد کوتاه که بزودی خفه میشود. ما از پنجره سلول به بیرون مینگریم، اما نمیتوانیم چیزی را ببینیم. اما ما دو نفر را میبینیم که  قدم بر میدارند. هم سلولی ام میگوید که میداند آنها کی هستند. قوماندان زندان و رییس خاد در زندان. او نام های شان را به زبان می آورد: محمد (و) و عبدالرزاق (ع).  آنها در نزدیکی دروازه دخولی بلاک اول می ایستند. محمد اندام چاق دارد، اما عبدالرزاق لاغرتر است. آنها از دروازه فلزی بلاک به داخل می آیند. ناوقت شب است، زمانی که ما صدای موتر ها را میشنویم که محوطه را ترک میکنند. قلب های ما مالامال از غم و اندوه است.

کابل، ۱۹۸۲م-۱۹۸۳م – صدارت

برگشت به صدارت. یک پاسبان مرا به اتاق شماره ۷ میبرد، به دفتر شکنجه. معاون مدیریت قسم قلم را زیر زنخم میزند. او قلم را آنقدر فشار میدهد تا خون جاری میشود. بعداْ به جنرال زنگ میزند و میگوید که او یک سرسپرده است و نمیخواهد چیزی بگوید. به او دستور داده میشود تا ادامه بدهد. معاون مدیریت قسم یک نوع تلیفون سیم دار را برمیدارد. انتهای سیم ها را به انگشتان پا هایم می پیچد. او مرا شوک برقی میدهد. هر بار بیشتر. وقتی چشمم را باز میکنم، خود را در سلول شماره ۱۳ می یابم. من نمیدانم که چه مدتی بیهوش بوده ام. در سلول کسی را میبینم که مرا دلداری میدهد و با من حرف میزند. یک هم سلولی دیگر با اشاره میخواهد به من بفهماند که حرف نزنم. بعد ها دانستم که هم سلولی که مرا دلداری میداد یک جاسوس بود و بالاخره اعدام شد. من سکوت اختیار میکنم و مرا به یک سلول انفرادی منتقل میکنند. این سلول را زندانیان تشناب نام گذاشته بودند. یک اتاق کوچک با دیوار های بلند و یک چراغ بزرگ که همیشه روشن میبود. این روشنی خواب را مشکل میساخت. در کنار تشناب دوشکی هموار است، بدون دیواری در بین آنها. سلول مرطوب است. تعفن غیر قابل تحمل است و خوردن غذا را ناممکن میسازد.

بعد ار تجاوز نظامی شوروی به افغانستان به طور سیستماتیک در مورد مخالفین سیاسی چپ، مسلمانان اصولگرا، روشنفکران غیر وابسته، جنگآوران مجاهد و اعضای بیوفا و ترد شذه حزب دموکراتیک خلق معلومات جمع آوری میشد. دستگاه استخباراتی خاد یک بخش نخبه رژیم کمونیستی محسوب میشد. جمیع تلاش های رژیم بر این متمرکز بود تا هرنوع اپوزیسیون را قلع و قمع نموده و دشمنانش را از بین ببرد. خاد بخاطر تلاشی منازل، دستگیری های خودسرانه، شکنجه ها و اعدام های فر اقانونی مشهور بود. مامورین خاد توسط شکنجه زندانیان را مجبور به اعتراف نموده و با استخدام جواسیس فراوان در اجتماع حاضر و ناظر بودند. زندانیان اجازه نداشتند هیچ قلم، کاغذ یا کتابی را در اختیار داشته باشند. بعد از گذشت سال ها خانواده های زندانیان اجازه می یافتند تا به ملاقات شان بیایند. در شفاخانه زندان پلچرخی امکانات خوب صحی مهیا بود، اما نه برای هر زندانی که بدان نیاز داشت.**

من زیاد بیمار بودم و میخواستم تا داکتر مرا ببیند. به جای داکتر جلاد به سراغم می آمد. او میگوید: اعتراف کن تا برایت دوا بدهیم. من سکوت میکنم و جریان استنطاق شدت می یابد. من می بایست هفت شبانه روز ایستاده بمانم. فقط در روز یک ساعت اجازه داشتم بخوابم. پا هایم ورم کرده و به شدت درد میکرد. من که باید مقابل دیوار ایستاده میشدم، اجازه نداشتم با دستانم به دیوار تکیه کنم. اگر گاهی بخاطر اینکه نیفتم، به دیوار تکیه میدادم، مورد ضرب و شتم قرار میگرفتم. به سکوتم ادامه میدهم، زیرا میدانم که اعتراف به اعدام می انجامد. من به رقفایم وفادار میمانم. سالها بعد  به گوشم میرسد که خواهرم و یک دوستم نیز به همین منوال مورد استنطاق قرار میگرفتند. برادرکوچکم سه ماه بعد از دستگیری ما در اثر شکنجه ها جانش را از دست داد.

کابل، ۱۹۸۴م – پلچرخی

هرگاه تحقیقات به نتیجه نمیرسند مرا دوباره به بلاک اول پلچرخی انتقال میدهند. بعد از دوهفته بازهم مینی بس ها می آیند. آین بار که من در منزل اول در بخش شرقی بلاک اول زندانی هستم، زندانیان و افسران را در بیرون بدرستی دیده نمیتوانم. اما فریاد زندانیان را که در گلو های شان خفه ساخته میشوند میشنوم. با کشیدن خریطه های به سر و صورت شان آنها را ازآنجا دور میکنند. بعدتر بازهم زندانیان با مینی بس ها منتقل میشوند. هنوز هم وقتی به آن لحظات می اندیشم، متأثر میشوم. هنگام تفریح روزانه در صحن زندان با یک دوستم مخفیانه در این باره صحبت میکنم. این کار خطرناک است. جواسیس هر طرف هستند. صحبت کردن میتواند سبب یک اتهام تازه گردد. ما هردو شاهد آن بوده ایم که هم سلولی های ما را نیز برده اند.

 یک تعداد زیاد زندانی ها در هنگام حاکمیت رژیم کمونیستی لادرک گردیدند. تعدادی در همان آوان دستگیری به شهادت رسانیده شدند و تعداد دیگر بعد از مدتی اعدام گردیدند. مقامات شوروی ادارات استخباراتی افغانستان را بازسازی کردند و آن ها را با امکانات وسیعتر بازداشت و وسایل جدید شکنجه مجهز ساختند. طبق اظهارات یک گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد در امور حقوق بشرشکنجه زندانیان سیاسی در وزارت داخله، همه زندان های کشور و تمام بازداشتگاه های خاد انجام میشد. در آن زمان تنها در کابل هشت بازداشتگاه و در حدود ۲۰۰ دفتر خاد موجود بود.**

در بلاک دوم من بر یک دوشک کهنه به روی زمین میخوابم. زندان از زندانیان لبریز است. روزانه یک سطل شوربا با گوشت شتر بما داده میشود تا با هم قسمت کنیم. زندانیان هر چند نفر دور هم جمع میشوند، یکجا غذا میخورند و از هم مواظبت میکنند. در همین جا فیصله ۲۰ سال زندان بخاطر عضویت یک گروه سیاسی ممنوعه و تبلیغات تحریک آمیر برعلیه دولت به من ابلاغ میشود. در حقیقت اینهمه کافی است تا اعدام شوم، اما مدرک دال بر این ادعا وجود نداشت. یگانه مدرکی که بدست آورده بودند یک شب نامه حاوی دعوت به قیام بود که از منزل ما یافته بودند. شهادت شهود موجود نبود و قاضی به اعتراضات من گوش نداده بود. دوستان هم سلولم مرا دلداری میدهند، اما حینیکه مادرم و همسرم از فیصله محکمه آگاه میشوند خوشحالند. آنها قبلاْ شنیده بودند که من اعدام میشوم. رژیمی با این همه جنایت زیاد دوام نمیکند. این امیدی است که همه زندانیان بدان دل بسته اند. وقتی دخترم را برای اولین بار می بینم، او دونیم سال عمر دارد. او را در زندان می بینم. همسرم ماه یکبار در زندان برایم لباس پاک، غذا و میوه می آورد. دخترم خودش را به مادرش می چسپاند. من برایش بیگانه هستم.

در منزل سوم بلاک سوم ۲۰۰ زندانی در سلولی که برای ۳۰ زندانی ساخته شده است به مشکل در کنار هم بسر میبرند. در آنجا کتابهای از لنین و مارکس را مطالعه میکنیم. همین کتابها در دسترس هستند. خوردضابطی داخل سلول میشود و با کتابی به سرم میکوبد. او مرا با لگد میزند و من از ترس ضربات بیشتر نقش زمین میمانم.

 کابل، ۱۹۸۶م – پلچرخی

اینجا کثیف، مرطوب و سرد است. من بخاطر مریضی مزمنی که دارم، اکثراْ بیمار هستم. من در شفاخانه زندان بستری میشوم. هرچند گاهی مردی با لباس ملکی بالای سرم می آید. من فکر میکردم که او داکتر است. او از من میپرسد که از چه مدتی بستری هستم. من جواب میدهم: دقیق نمیدانم، اما فکر میکنم که از چند هفته به اینطرف. او  عصبانی میشود  با خشونت سیروم را از بازویم دور میکند. او فریاد میکشد که اشخاصی مانند من از امکانات سوء استفاده میکنند. او به پرستار دستور میدهد که مرا بلا وقفه به سلولم بربگرداند. او با قدم های بزرگ اتاق را ترک میکند. پرستار خونریزی بازویم را متوقف کند. من از او میپرسم که آیا این شخص داکتر است؟ پرستار میگوید که او را نمیشناسی؟ او عبدالرزاق (ع) است. قدرتمند ترین مرد در این زندان. پرستار به پاسبانی زنگ میزند و دستور میدهد تا بیاید و مرا با خود ببرد. من از پرستار خواهش میکنم تا با یک داکتر در مورد وضعیت صحی من مشوره کند. او میگوید: تو یک زندانی هستی و آقای (ع) در موردت فیصله کرده است. در این موقع من به یاد می آورم که من او را دو سال قبل نیز در صحن زندان دیده بودم. هم سلولی ام گفته بود که او رییس خاد است.

غرب هالند، دسمبر ۲۰۱۹م

گزارشگر تصویری را به راشد نشان میدهد. این تصویر مرد دستگیر شده ساکن شهر کرکراده، یکنیم سال قبل توسط یکی از اقارب (ع) در یکی از رسانه ای اجتماعی پست شده بود. نی. یک مرد لاغری با سر کل و گونه های برجسته.  راشد با توجه به تصویر خیره میشود و یکباره میگوید: بلی این همان شخص است و هنوز هم با همان چهره گرفته و عبوس. فقط سالخورده تر و با سر کل. اما چهره اش تغییر نکرده است. راشد سکوت میکند و با کف دستش چشمانش را میمالد.

  کابل، ۱۹۸۸م – پلچرخی

در ماه جولای ۱۹۸۸م آزاد میشوم. من بخاطر بیماری لاعلاج و به اساس پیشنهاد یک هیأت طبی مورد عفو قرار میگیرم. مدتی بعد از آزادی ام از یکی از اقارب خواهرم میشنوم که خاد دوبار با پیشنهاد  هیأت طبی مبنی بر آزادی ام مخالفت کرده بود. خواهرم برای بار دوم از طرف خاد دستگیر میشود. در مقابل یک منزل غیرمسکونی در سرک خانه ما همه روزه یک موتر با چند نفر سرنشین تمام روز ایستاده است. حدس من اینست که آنها ما را تحت نظارت دارند. من تصمیم میگیرم تا با همسر و دخترم کشور را ترک بگویم. من در شفاخانه ای بستری میشوم و از آنجا پلان فرارم را طرح میریزم. ما اول به پاکستان و بعداْ به هالند می آییم.

هالند، ۲۰۱۹م

دستگیری عبدالرزاق حامل یک پیام قوی است: اینکه مرتکبین جنایات جنگی حتی بعد از گذشت بیش از ۳۵ سال  نیز بخاطر اعمال شان مسٔول شناخته میشوند. در ارگان تحت اداره وی انسان ها شکنجه شده و به قتل رسیده اند. او یکی ازجمله بیشمار کسانی است که در هالند پناه جسته و یافته اند. این یک امر دردناک است که قربانیان این جنایات بخاطر فرهنگ معافیت از مجازات رنج میبرند. از بیشتر از چهار دهه بدینسو افغانستان درگیر یک جنگ فرسایشی است و این بخش از تاریخ به دست فراموشی سپرده شده است. من افتخار دارم که شما به حرفم گوش میدهید و آن را مینویسید. بدین ترتیب آواز قربانیان به گوش مردم رسانیده میشود. این دستگیری یکقدم کوچکی است در راستای به رسمیت شناختن رنج انفرادی قربانیان و در عین حال قدمی درراستای تحقق عدالت. دستیابی به عدالت و صلح در افغانستان اکنون خیلی بعید است.

حواشی

روایات آن سوی میله ها

در کتاب های مختلف زندانیان اسبق از شکنجه ها، برخورد های اهانت آمیز و اعدام ها طی سالیان حبس شان در زندان پلچرخی حکایت میکنند. در این کتاب ها مکرراْ از عبدالرزاق (ع) منحیث افسر دستگاه استخباراتی و مخوف خاد، رییس امور سیاسی و قواماندان زندان پلچرخی نام برده شده است. این کتابها روایتی از داستان های مستند هستند. نسیم رهرو میگوید که این کتابها به مثابه یک اقامه دعوی در برابر ظلم و شکنجه های سیستماتیک و آرزوی مجازات عاملین آنها می باشد. او رنج های مقدس را در دو جلد نوشت و در سالهای۲۰۱۴م و ۲۰۱۶م منتشر ساخت. رهرو میگوید که پولیس هالند تا حال دو بار از وی در مورد (ع) تحقیق کرده است. از قوماندان (ع) در کتاب جنایات حزبی، نوشته محمد شاه فرهود (منتشر سالهای ۲۰۱۲م-۲۰۱۸م در چهار جلد) و کتاب آن سوی میله ها، نوشته طاهر پرسپویان (۲۰۱۹م) نیز نام برده شده است. عبدالرزاق از جمله اعضای کدرایدیولوژیک حزب بود. او از جمله مقامات بلند رتبه بود و زندانیان در نزد او از هیچ نوع ارزش و کرامت انسانی برخوردار نبودند. فرهود در کتابش در مورد اینکه جلادان چگونه با لست نام های محکومین به اعدام داخل سلول ها می شدند، چنین مینویسد: «… و رزاق در صف اول ایستاده بودند. دستهای شان را لکه های خون ترسناک تر از چیزی که بود نشان میداد…». او در کتابش از یک زندانی محکوم به اعدام به نام غلام سخی مینویسد که برای اعدام برده شده بود، برگردانیده شد و ودوباره برده شد و دیگر برنگشت. «چند جملۀ اعدامی از اعدام مانده است ما را از خریطه های شماره دار با خبر می سازد، ما را به چگونگی دست بستن و دهن بستن آشنا می سازد، ما را از ازدحام جلادان در شب اعدام مطلع میکند. جلادان رنگارنگ، از عسکر گرفته تا جنرال، از قومندان محبس تا عضو کمیته مرکزی، از آمر سیاسی تا مشاور ارشد، از آمر خاد زندان تا سرطبیب بلاک دو…خریطه های شماره دار را همه می شناسند.»

پرسپویان مینویسد: «(ع) در اوایل آمر سیاسی بود و شخصاْ در استنطاق و شکنجه زندانیان سیاسی دخیل بود. منحیث قوماندان او بر کارمندان و مامورین استخبارات دستور میداد. او شخص بسیار پرخاشگر بود و به ما اجازه نمیداد تا کتاب و یا روزنامه ای را مطالعه کنیم. امیدوارم تا همه حقایق برملا گردند و مدارک کافی یافت شود.»

جنایتکاران جنگی و لست شهداء

وزارت امور عامه و دادستانی هالند طی سالهای گذشته تلاش نموده اند تا بر علیه پنج تن از افغانهای متهم به جنایات جنگی اقامه دعوی نمایند. اما همیشه برای محاکمه و تعقیب جزایی این اشخاص مدارک کافی موجود نیست. بعد از تصویب قانون عفو عمومی در سال ۲۰۰۷م  در افغانستان فرهنگ عدم مجازات حاکم است. سال گذشته دادگاه جرایم بین المللی از تحقیقات ابتدایی در افغانستان را بخاطر عدم همکاری و قلت مدارک کافی صرف نظر نمود. در هالند در حدود ۴۰۰۰۰ افغان زندگی میکنند. یکتعداد آنها بین سال های ۱۹۷۸م-۱۹۹۲م بنا به وضعیت بد امنیتی تحت رژیم کمونیستی وقت و متعاقباْ بالنوبه حکومات مجاهدین و طالبان به هالند پناهنده شدند. از سال ۱۹۹۲م بدینسو در حدود ۴۶۰ پناهنده افغان به اساس کنوانسیون پناهندگان و ماده یک، بند اف منشور ملل متحد از حق پناهندگی محروم گردیده اند. به مرتکبین جنایات جنگی و جرایم جدی پناهندگی داده نمیشود. یک رساله رسمی دولت هالند در امور افغانستان در سال ۲۰۰۰م تأیید کرد که تمام افسران بلند پایه و پایین رتبه اسبق دستگاه استخباراتی حکومت زمان تجاوز شوروی بر افغانستان در شکنجه متهمین دست داشته و آنها یکسره متهم به ارتکاب جنایات جنگی میباشند. از قرار اظهارات دادستانی هالند ندرتاْ تعقیب جزایی به نتایج قناعت بخش انجامیده است. تا اکنون دو تن از پناهندگان افغان به اتهام جنایات جنگی مجرم شناخته شده اند: حسام الدین (ح) و حبیب اله (ج). هر دو کارمندان بلند پایه دستگاه مخوف خاد بودند و بخاطر شکنجه در سال ۲۰۰۵م بالترتیب به ۱۲ سال و ۹ سال حبس محکوم شدند. اما عبداله (ف) توانست در سال ۲۰۰۷م نسبت عدم موجودیت مدارک کافی از اتهام شکنجه برائت حاصل نماید. در سال ۲۰۱۷م دوسیه نسبتی صادق (ع) در زمینه جنایات جنگی ارتکابی در سال ۱۹۷۹م منحیث قواماندان اردو از طرف دادستانی مختوم اعلان شد، چون احتمال اشتباه با شخص دیگری موجود بود. در سال ۲۰۱۲م دادستانی هالند طی تحقیقات در مورد اتهام شکنجه از طرف  امان اله عثمان، ر‌ئیس تحقیقات خاد به لست  ۵۰۰۰ تن برخورد که در سال های ۱۹۷۸م و ۱۹۷۹م به شهادت رسانیده شده اند. در مناطق درگیر منازعه به ندرت میتوان بعد از گذشت زمان این همه مدارک جرمی را بدست آورد. اما او در آستانه بازداشت درگذشت. وزارت امور عامه و دادستانی هالند درسال ۲۰۱۳م این لست را منتشر ساخت تا بازماندگان قربانیان را در مورد سرنوشت عزیزان شان آگاهی بخشد.

* : جهت احترام به حریم خصوصی و مصالح امنیتی از نام مستعار راشد استفاده شده است.

**: به گزارش های از این منابع استناد شده است:

 AsiaWatch

Helsinki Watch

The Afghan Justice Project

Afghanistan Independent Human Rights Commission

UN human rights independent reporter, Felix Ermacora

Amnesty International

  1. Gharzay

Mohammed Hassan Kakar

نشانی تماس کلایر فان دایک این است: CLAIRE.VANDYCK@DELIMBURGER.NL